فلسفه
زندگی به فلسفه هایی اطلاق می شود که محور و مرکز توجه خود را زندگی قرار داده اند.مشهورترین فیلسوفان زندگی در غرب عبارتند از نیچه، دیلیای و برگسون.فلسفه زندگی واکنشی است در برابر گرایش هایی که به نفی زندگی می پردازند یا زندگی را تابع امر دیگری قرار می دهند.نفی زندگی را می توان در گرایش های راهبانه یا زاهدانه ای یافت که تبلیغ دوری از دنیا و زندگی می کنند و گوشه گیری و عزلت طلبی رهبانیت را ترویج می نمایند. این گرایش در مسیحیت قرون وسطی و برخی آیین های دیگر رواج داشته است.در دوران جدید و از قرون شانزده به بعد در غرب گرایش به دنیا و طبیعت جایگزین دنیا گریزی و رهبانیت و تزهد گذشته شده است.آیا در این صورت زندگی اصالت پیدا کرده است؟ آیا توجه به آبادانی جهان و تسلط بر طبیعت و پیدایش تکنولوژی و علم تکنولوژیک به
معنای اقبال به زندگی بوده است؟ به نظر می رسد پاسخ این سوال باید مثبت باشد، زیرا بشر(غربی) دوره ای از دنیا گریزی و رهبانیت را طی کرده و اینک به دنیا و زندگی دنیوی روی آورده است، بنابراین "زندگی" اصالت پیدا کرده است. بر این اساس بررسی انضمامی آنچه طی بیش از چهار قرن بر انسان رفته است، نشان می دهد که به رغم آنکه در دوره جدید دنیا گریزی و رهبانیت جای خود را به توجه به دنیا و طلب تسلط بر آن داده است، باز آنچه همچنان "فدا" شده، از دست رفته و معنای خود را بازنیافته است، "زندگی" است. دیروز "زندگی" به نفع "آخرت" نفی می شد و امروز "زندگی" در پای تسلط و تکنیک و سرعت و اراده معطوف به قدرت، ذبح می شود و این تجربه ای است که بشر غربی آن را از سرگذرانده است و مضرات آن را انسان های همه نقاط عالم به جان آزموده اند. دوره جدید با ظهور عقل محاسبه گر آغاز گردید. عقلی که در همه چیز به دیده کمیت و ساعتهاي بيداري!...
ادامه مطلبما را در سایت ساعتهاي بيداري! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dshahinmehr1b بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 1:06